حال همه ی ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور
که مردم به آن شادمانیِ بی سبب می گویند
با این همه ... عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی می گذرم
که نه زانویِ آهویِ بی جفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بی درمان !
تا یادم نرفته است بنویسم
حوالیِ خواب های ما سالِ پربارانی بود
می دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه ی بازنیامدن است
اما تو لااقل ، حتی هر وَهله ، گاهی ، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا
شبیهِ شمایل شقایق نیست !
راستی خبرت بدهم
خواب دیده ام خانه ای خریده ام
بی پرده ، بی پنجره ، بی در ، بی دیوار ... هی بخند !
بی پرده بگویمت
چیزی نمانده است ، من پیر خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه
یک دسته کبوتر سپید
از فرازِ کوچه ی ما می گذرد
باد بوی نامهای کسان من می دهد
یادت می آید رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بیاوری !؟
نه ... عزیزم !
نامه ام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آینه
از نو برایت می نویسم
حال همه ی ما خوب است
اما تو باور مکن !